عشق مامان و باباش

هفته 35

سلام پسر گلم. از وقتی اتاقت آماده شده دیگه دارم لحظه شماری میکنم برای دیدنت. روز شنبه اربعین بود و رفتیم فرودگاه و مامان فرزانه را آوردیم خونه. حسابی دلش برا شما تنگ شده بود. نمیدونم چرا از شب قبلش تکون نمیخوردی و باعث شد که صبح بریم و ضربان قلبت را چک کنیم. یکشنبه رفتم دکتر و برعکس شده بود و داشتی جبران دیروز را میکردی و از بس جنب و جوش داشتی آقای دکتر گفتن نوار قلب بگیریم که خدا را شکر خوب بود. شیطون بلا تو این شکم من چه کار میکنی مگه. تولد بابا مصطفی هم بود و براشون کیک و یه شلوار کتون کادو بردیم. خدا را شکر که دوست داشتن. دوستت دارم عزیزم.  
25 آذر 1393

هفته 34

پسر جونم سلام. این هفته تا دلت بخواد با هم تنها بودیم. آخه مامان فرزانه رفته بود تهران چشم پزشکی. پدر مصطفی هم که شمال بود....در نتیجه خونه اونا که تعطیل. فقط یه شب رفتیم خونه عمه سودابه و برا بهار کادو تولد بردیم. این هفته با کمک هم اتاقت را مرتب کردیم و البته پدر مصطفی هم جمعه که برگشتن از شمال اومدن کمک و با بابا همه ی وسایلت را آماده کردن. الان دیگه بیشتر اتاقت آماده است و منم روزی چند بار میرم نگاه میکنم. با اجازت دو بار رفتم رو تختت برا 5 دقیقه خوابیدم که بیشتر حس کنم بودنت را. عکس های اتاقت را برات میزارم ایشالا که دوست داشته باشی وسایلت را. دوستت دارم عزیزم.
22 آذر 1393

هفته 33

سلام پسر مامان. دیگه وسایلت همه اومده و اتاق داره برا اومدنت آماده میشه. خدا را شکر که همه چیز به سلامتی و خوبی داره می گذره. پنجشنبه برا ناهار با مامان فرزانه و خاله پریسا رفتیم خونه خاطره که عروس شده. شبش هم عمو امید و خاله میترا و پرنیان اومدن اینجا. خواستن اتاقت را ببینن که من گفتم تا وسایل آماده نشده لطفا نرید تو اتاق. راستی این هفته دکتر سونو کرد من را. کلی مو داشتی روی سرت و تپلو بودی. وزنت 2040 گرم بود و دکتر گفت که پاهای کشیده ای داری. عاشقتم عزیزم.
14 آذر 1393

هفته 32

پسر جونی دیگه اومدیم خونه ی خودمون و حسابی همه جا نو شده و منتظر ورود یه عضو جدید. البته اتاق شما فعلا خالیه. ایشالا هفته ی آینده وسایلت را میاریم. این هفته متاسفانه مامان مهری خانوم فوت شد . تاریخ زایمانش با من یه هفته بیشتر فاصله نداره. خیلی براش ناراحتم. تو دعا کن براش که خدا بهش صبر بده و زودی پسرش بیاد بغلش و کمکش کنه که غصه هاش کم رنگ بشن. راستی معلوم شد که نینی آقای عزیزی هم پسره . فدات بشم که دور و برت کلی هم بازی داری. شب جمعه رفتیم خونه مریم دایی و همه حسابی ابراز کردن که شما بزرگ تر شدی. می بوسمت عزیزم.   ...
8 آذر 1393

هفته 31

پسر عزیزم این طور که معلومه خونمون داره آماده میشه و می تونیم یواش یواش آماده بشیم برای خونه رفتن. قراره دو روز ، دو تا خانم بیان کمک مامان و خونه را تمیز کنن حسابی که آماده بشه. راستی این هفته رفتیم با هم دکتر و آقای دکتر گفتن که شما حسابی رشدت خوب بوده. خدا را شکر عزیز دلم.مامان فرزانه هم دیگه حسابی منتظر اومدنت هست. همین که حرف تو میشه اشک میاد توی چشماش . کاش دیگه زود بیای منم تحملم داره تمام میشه.
1 آذر 1393
1